Bale-khiyal

Bale-khiyal

خاطره نویسی با نام مستعار ماه بانو/هرنوع کپی ممنوع
Bale-khiyal

Bale-khiyal

خاطره نویسی با نام مستعار ماه بانو/هرنوع کپی ممنوع

راز پچ پچ!!!!!

راز پچ پچ!!!

نمی دونم پچ پچ پدر ومادرم برای چی بود!
یواشکی داشتن یه تیکه کاغذ روزنامه رو به هم نشون می دادن!
خیلی هیجان زده بودن!
برادرام هم خیره شده بودن به اون تیکه کاغذ!
متعجب بودم !
پیش خودم گفتم : 
وا این چه کاریه؟! اگه چیز خوبیه ، به ماهم نشون بدن!!
اگر هم بَده ، پس چرا خودشون داره اونو می بینن! 
اونم با این حس خاص!!
اون عکسو برادرم نمی دونم از کجا آورده بودن؟!
هی پاهامو بلند کردم !
گردن کشیدم !
اما فایده نداشت !
قد من وخواهرم بهشون نمی رسید!
ولی گوشم یه چیزایی می شنید.
مامانم می گفتن: 
ببین چقدر نورانیه!!
آخه سیده!!
پدرم درحالی که کلام مامانم رو تایید می کردن ، با یه ترس خاصی گفتن:
 ولی می دونین که همین یه تیکه کاغذ رو اگه تو خونه مون پیدا کنن ، چی میشه؟!
همه مون رو ..... 

ترسیده بودم !
یهو یه فریاد زدم و با فریادم بقیه متوجه من وخواهرم شدن!
پدرم حرفشو خورد وگفت:
نه .... نه ....... البته کار به این جاها نمی کشه !
اون طور که بوش میاد چیزی به رفتن شاه نمونده!
من که از ترس چشام گرد شده بود ، تازه فهمیدم قضیه چیه!!
به عکس امام که روی یه تیکه روزنامه چروک شده، نقش بسته بود، خیره شدم!
ودر دل آرزو میکردم که کاشکی همونطور که بابام میگفتن ، بشه!!
که خدا رو شکربالاخره ماه روی امام از پشت ابرهای سیاه ستم بیرون اومدن!
وما تو زمستون بهارو به چشم خود دیدیم!
وکسی چه می دونست روزی تمثال امام مهربون که تو صندوقچه ها و.... زیرزمین و...
پنهان بود ، بالطف خدا زینت خونه ی بیشتر ما بشه!! نور جای تاریکی رو بگیره!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد