Bale-khiyal

Bale-khiyal

خاطره نویسی با نام مستعار ماه بانو/هرنوع کپی ممنوع
Bale-khiyal

Bale-khiyal

خاطره نویسی با نام مستعار ماه بانو/هرنوع کپی ممنوع

کتاب بین النهرین یاسفری به بین النهرین!



لهجه شیرینی داره لهجه شیرین کردی 

خیلی ساده به نظر میرسه

البته ظاهرا!!هنوز نتونستم کشفش کنم

.کمترمعلمیه که ازش راضی باشه

ولی من شخصا همین سادگی شو دوس دارم .

 نمره خوبی هم توو دی ماه گرفت. درحالی که بایک دنیا مشکل با این سن کمش دست وپنجه نرم میکنه

امسال سال اولیه که شاگردم شده اسمش دریاست

گاهی باصدای رسایی که داره یهویی ی سوالی میپرسه یا چیزی میگه کل کلاس بهم میریزه

یابین کلاس میگه: خانوم اجازه ی چیزی بگم؟

بقیه هم که دیگه حوصله پارازیت های سرکلاسشو ندارن ،ناخودآگاه میگن:توو  چندتا چیز بگو!!

واین جوری میشه که حدود 40تادانش آموز یهو بهم میریزن 


ی روز تاوارد کلاس شدم اومد گفت:خانم میذارین برم پیش خانم تاریخ میخوام تا نرفتن سرکلاس ، کتابمو ازشون بگیرم

چاره ای نداشتم بهش اجازه دادم بره وزودبیاد

اومدنش چنددقیقه طول کشید، وقتیم اومد دیدم کتابی رو که گوشه ش از زیر کاپشنش معلوم بود، قایم کرده بود.

گفتم: ی کتاب گرفتن اینقدر معطللی داشت؟ حالا چرا کتابتو قایم کردی؟ببینم چیه و چراقایمش کردی؟ 

هول شده بود من من کرد و گفت واجب بود خانم ازشون رفتم پرسیدم وگفتن این کتابو بگیرم تابرم کتابخونه دیرشد!

بچه ها هم که همیشه حس مقدس کنجکاویشون گل میکنه  و نمیتونن دراین مورد سکوت کنن بخصوص دربرابر کسی که ساده اس و باعث خنده شون میشه

 قیافه ی خیلی جدی به خودش گرفته بود. کتابشو بهم نشون داد

اسم کتاب *بین النهرین *بود.

بچه ها ازدورکتابو دیدن .بدون این که متوجه بشن چه کتابیه بخاطر قایم کردن کتاب اونم به قول خودشون اونطوری تابلو ، زدن زیر خنده!

یکی از بچه ها ازش پرسید :حالا کجابودی!؟

دریا که فک کردهمکلاسیش اسم کتابو ازش پرسیده با جدیت گفت:*بین النهرین* دیگه نمیشد کلاسو ازخنده جمع کرد.

خود دریا هم نمیتونست خنده شو کنترل کنه!




نظرات 2 + ارسال نظر
مهناز چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 09:48 http://www.sefidbarfi10.loxblog.com/



اصلا من عااااشق شمام

شهاب الدین شنبه 21 بهمن 1396 ساعت 22:44 http://shahabandemad.blog.ir

سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیز.
حالتون چطوره؟ خوب هستین ان شاءاللّه ؟
اول از همه این عید بزرگ انقلاب رو خدمتتون تبریک میگم. ان شاءاللّه که به زودی عید بزرگ ظهور جشن بگیریم.
چقدر این روزا خوندن خاطرات این دفتر دلچسب تره. مخصوصا خاطره ای که از راهپیمایی هاتون نوشته بودین. کاش بازم از اون روزا و شبا برامون تعریف میکردین.
این خاطره هم خیلی دلنشین بود. راستش برای من یه کمی هم غم انگیز بود. هیچ فکر نمیکردم یه روزی تا این حد با تدریس مخصوصا بچه های دبیرستانی، فاصله بگیرم.
دلم گرفت از اینکه چرا قدر فرصت هام رو ندونستم و اینقدر ساده از دستشون دادم.
حتی اون یه سالی که با بچه های پیش دبستانی و کلاس اول کار میکردم هم، خیلی شیرین بود. ولی متوجه نبودم و الان حسرتش رو میخورم.
خلاصه که مطلبتون کلی خاطره ریز و درشت رو برام زنده کرد. ممنونم.
شبتون به خیر و التماس دعا

سلام علیکم
ممنون خوبم به لطف خدا ودعای شما دوستان ارزشمندم
اتفاقا داشتم درمورد انقلاب مطلبی رو آماده می کردم که پیامتونو دیدم گرچه خیلی کوتاه وناچیزه ولی باعث برکته

حستونو درک میکنم درمورد شغل معلمی
بنده م که اواخر خدمتمه خداکنه شرمنده خدا وبنده هاش نباشم وخدمات ناچیزمو خودش قبول کنه
برای شما هم درهرجا وهر شغلی آرزوی موفقیت و اطمینان خاطر دارم.
ممنون از حضورتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد