Bale-khiyal

Bale-khiyal

خاطره نویسی با نام مستعار ماه بانو/هرنوع کپی ممنوع
Bale-khiyal

Bale-khiyal

خاطره نویسی با نام مستعار ماه بانو/هرنوع کپی ممنوع

نامت ابوفاضل ومرامت فضل!

نامت ابوفاضل ومرامت فضل!!!
آلبوم خونوادگی راکه نه بلکه آلبوم خاطراتم. رو ورق می زدم . چشمم به چند عکس 
سیاه وسفیدو رنگی قدیمی افتاد مثل کارت پستال بود زیبا وشفاف واز همه مهم تر
سخن گو!!!!!
پدرم وبرادردومم تو پارک شهرقدیمی تهران درحالی که برف سنگینی اومده بود ، باهم
عکس انداخته بودن!
شیطنت علی توعکسش کاملا معلوم بود!
خنده های قشنگش لپّاشو چال مینداخت!
برادردومی بود اما برا خودش حکومت می کرد!!
به قول پدرم حکمش، حکم پادشاه بودوهرچی میخواست به هر تقدیری بهش می رسید!!
حالا خونه مون چند وقتی بود که بی حضورعلی سوت وکور شده بود!
سر دردهای مکرر وشدید علی رو آزارمی داد هرچقدر هم دوا ودکترکردن فایده نداشت!!
تا این که دکترا پیشنهاد دادن که علی باید تحت نظر أطباء تهران باشه!!
پدرم خیلی ناراحت بودن !
از طرفی غم وغصه دنیا انگار به دل مادرم نشسته بود!
این وضعیت منو هم که کوچک تر بودم وبقیه اعضا خونواده رو تحت تأثیر قرارداده بود!!
کی فکر می کرد که مغز علی شیطون باید زیر تیغ جراحی بره!
علی چند وقتی برای آزمایش های مختلف تو بیمارستان بستری بود و حتی توبیمارستان 
هم دست از شیطنت بر نمی داشت!!
شنیدم که یه بارپرستارا ازش غافل شده بودن ، علی هم اتاقش رو ترک کرده بود وبه اتاقای
دیگه یا قسمت داروها رفته بود وهمه داروها رو جابجا کرده بود!!!
جالب اینه که پرستارا. هرچی میدویدن ، نمی تونستن علی رو بگیرن!
علی هم دوید و دوید که ناگهان بدون این که متوجه بشه رسید به سرد خونه ی بیمارستان!!
او نجا به ناچار واز روی ترس دیگه تسلیم پرستارا شد!!!
با هم اینا علی ، آبادی خونه مون بود وهمه نگران بودیم !
نمی دونستیم  چی میشه؟!
هم راه دوربود !
هم وسیله ارتباطی نبود که از احوال هم با خبرشویم!
یا ازطریق نامه یا تلگراف از هم مطلع میشدیم!
ما تو أهواز درانتظار و اونا هم تو تهران منتظر سرنوشت!!
بعد ازچند روز صدای زنگ ما را به خود آورد!
تعجب آور بود پدرم بود!!!
از همه عجیب تر حضور شاد وخندان علی بود با اسباب بازی های جدید !
نیاز به حرف زدن نبود !
نگاهها انگار بهتر می تونست ارتباط برقرار کنه!
پدرم برا این که خیالمونوراحت کنه گفت:
دکترا می گفتن فقط عمل!!
ولی من راضی نشدم و علی رو سپردم به حضرت عباس علیه السلام وگفتم :
یاابالفضل خودت خوبش کن!!!!
نمی دونم اگه اسم اینو معجزه نذاریم چی بذاریم؟؟!!
چون بعد از این توسل دکترا هیچ اثری از اون بیماری ندیدن!!
پدرم که عاشق اهل بیت بودن ولی از اون به بعد شیفته حضرت عباس علیه السلام شدن!
هروقت کارشون گره می خورد نذر آقا می کردن!!
وهروقت اسم مبارکشون رو می شنید بی اختیار شونه هاشون می لرزید واشکش سرازیر
می شد!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد