Bale-khiyal

Bale-khiyal

خاطره نویسی با نام مستعار ماه بانو/هرنوع کپی ممنوع
Bale-khiyal

Bale-khiyal

خاطره نویسی با نام مستعار ماه بانو/هرنوع کپی ممنوع

عروسک مامان!!

عروسک مامان!!
صدای فریاد مریم کوچولوی سه ساله منو عمیقا به فکر فرو برد که می گفت: 
دایی چی کار می کنی که اینترنتم هی کند میشه ؟؟!!
مگه نمی دونی دارم دانلود می کنم!!!..........
یاد دوره بچگی خودم افتادم!!
تمام دنیای ما یه عروسک بود وچند تا کاسه، بشقاب و... 
حس زیبای مادری رو ازهمون موقع تجربه می کردمو تازه متوجه میشدم چه مادرمهربونی دارم!!
مادری که هروقت مریض می شدم تاصبح کناربسترم می نشست!
برام قصه های قشنگ میخوند!
لالایی هاش آرامش بخش بود!
درحالی که تکرار این لحظه ها هرگز مامانو خسته نمی کرد!!
من عروسک زیبای مامانم بودم!
تمام دنیای او!
غیر از عروسک یه چراغ سه فیتیله ای کوچولو و یک دیگ روحی و چند تا قاشق وچنگال پلاستیکی داشتم با بچه های هم سن وسال هربارتو تو خونه ی یکی جمع میشدیم
وبا نظارت مادرای مهربونغذا می پختیم !
سفره ای پهن می کردیم وبرای به اصطلاح ناهار مامان مون رو دعوت می کردیم!!
دنیای شاد شاد کودکی ! 
تجسمی از یک زندگی واقعی!!
تمرین مهمون نوازی واحترام به بزرگ تر!!
ساده بودیم وساده زندگی می کردیم اما عمیق می خندیدیم!!
از أعماق وجود.....
آیا تو این دنیای پیچیده وعصرمتمدن!!!!! آیا میشه بازم ساده زیست!!
آیا می توان بچگی کرد؟!!
آیا ....... آیا .........؟؟!!!
کاش میشد دوباره به همون عالم شیرین برگشت!!
تا بتونیم جواب محبت عاشقانه وبی توقع مادرو نقدنقد پرداخت!!
کاش میشد ...
عمیقا به کوچه باغ دوره کودکی رفته بودم وبامرور خاطرات لذت می بردم که:
مریم کوچولو دستمو کشید وگفت:
خاله خاله ببین چی دانلود کردم!!!!!!!
وتمام افکارشیرینمو به هم ریخت!!

نظرات 1 + ارسال نظر
مهناز پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 19:14

آیا میتوان به دوران شیرین کودکی بازگشت؟! آیا؟؟!!

پابه پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
خاله بازی کن به رسم کودکی
باهمان چادر نماز پولکی
طعم چای وقوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
درکنارش خواب آسان داشتیم
با پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هرشب مادربزرگ
ماجرای بزبزقندی وگرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هربچه قدری تیله بود
ای شریک نان وگردو وپنیر
همکلاسی باز دستم را بگیر

خدای مهربون بال خیالو برا همین گذاشته!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد